سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ثمره دانش، عمل برای زندگی است . [امام علی علیه السلام]
taravosh roh

سلام به دوستای خوبم

من همیشه تو زندگیم سعی میکنم اطرافیانمو درک کنم خوب یکم این موضوع سخته امروز از صبح که بیدار شدم بعد از صدا زدن خانواده ام برای خوردن صبحانه رفتم داداش کوچکمم نون تازه خریده بود با دیدن نون تازه چشمام برق زد دلمو صابون زدم سرعتمو بیشتر کردم واسه رسیدن به سفره واسه خوردن صبحونه بعد از سیر کردن خودم احساس سنگینی کردم که رو کاناپه ولو شدم که پدرم یه نگاه اخمو بهم کرد و منم خودمو زدم به ندیدن دوساعتی رو کاناپه بودمو با گوشی بازی میکردم تو تلگرام بودم که یه پیغام جدید دریافت کردم دختری بود به نام هستی که داخل سایت باهاشون آشنا شده بودم بعد از یک ساعتی رد و بدل کردن پی ام هستی خانوم رفت واسه نهار منم بلند شدم تا تو تمیز کردن خونه به مادرم کمک کنم تی رو برداشتم زیر مبل ها و کاناپه ها رو تی کشیدم بعد زنگ خونه خورد خواهرم واسه ناهار اومده بودن خونمون خواهرم ودامادمون و عشق دایی نیایش خانوم که بعد کارم بغلش کردم و سرگرم شدم تا پدرم از سر کار برسه تا کنار هم ناهار بخوریم که ساعت 3:15 دقیقه بود که رسید همراهی کردم برای انداختن سفره شیرین پلوی مادرم حرف نداره خلاصه دور سفره نشستیم مشغول خوردن شدیم که نیایش خانوم با گریه هاش مادرشو اذیت میکرد که من غذامو زودتر خوردم بچه رو گرفتمو تلاش کردم بخوابونم بلاخره موفق شدم بعدش مشغول نوشتم خلاصه ای از زندگی امروزم رو واسه شما عزیزان امیدوارم جالب باشه براتون


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط aghil31 96/4/23:: 6:47 عصر     |     () نظر